اندیشه‌ورزی

مباحث تخصصی و مورد علاقه: فلسفه غرب، دین

اندیشه‌ورزی

مباحث تخصصی و مورد علاقه: فلسفه غرب، دین

جایگاه شاکله در نظام شناخت‌شناسانه‌ی کانت

يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۳۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ارائه شده در جلسه 14 اسفند 1400، گروه معرفت‌شناسی مجمع عالی حکمت اسلامی

 

هایدگر می‌گوید: «هر کس قوه خیال را از بافت درخور توجه مسأله نقد [عقل محض] کنار نهد (هم‌چنانکه خود کانت، بدین کار تمایل داشت)، کانت را از شکافی که هر فلسفه نابی همواره باید بر لبه‌های آن حرکت کند، دور کرده است.»

در میان نامداران قرن بیستم هایدگر از معدود کسانی است که با بزنگاه‌های فلسفی آشناست و بی‌واهمه بر آنها انگشت می‌نهد و در آنها غور می‌کند. جسارت وی در پرداختن به پرسش هستی نمونه‌ی بارز این امر است. چنانکه از سخن منقول وی پیداست، در موضوع ما یعنی خیال نیز وی به خوبی به اهمیت آن واقف است و همین وقوف به وی جسارت می‌بخشد که به فیلسوفی مثل کانت تعریض بزند که با ویراست دوم نقد اول، گویا از فلسفه‌ی ناب فاصله گرفته است. براستی وجه اهمیت خیال چیست؟

می‌دانیم که مسأله‌ی کلیات و رابطه‌ی کلی و جزئی از کهن‌ترین مسائل فلسفی است. مگر سقراط در بحث با سوفسطائیان (به تعبیر ارسطو) به دنبال تعاریف کلی نبود که صخره استواری باشد در دریای مواج سوفسطائیان؟ البته «سقراط کلیات یا تعاریف را دارای وجود جدا ندانست؛ اما خلف او به آنها وجود جداگانه داد، و این همان چیزی است که آنان مُثل نامیدند.» سقراط با تعاریف کلی سروکار داشت و می‌خواست به مفاهیم ثابت دست یابد. سوفسطائیان نظریه‌ی نسبیت را پیشنهاد کردند، و آنچه را دارای اعتبار ضروری و کلی است منکر شدند. اما سقراط به این حقیقت توجه کرد که مفهوم کلی یکسان باقی می‌ماند: جزئیات تغییر می‌کنند لیکن تعریف ثابت است. سقراط با دلبستگی و علاقه‌ی عمده‌ای که به رفتار اخلاقی داشت، دریافت که «تعریف» صخره‌ای مطمئن فراهم می‌کند که آدمیان بتوانند در میان دریای متلاطم نظریات نسبی‌گرایانه‌ی سوفسطائی بر آن بایستند.

با توجه به اینکه ساحت کلیات در ذهن آدمی، قوه‌ی عقل است و ساحت جزئیات، حس، قاعدتاً باید میان این دو قوه، قوه‌ای نقش میانجی را بازی کند و آن خیال است. بدین‌سان، خیال در سنت فلسفی در انتزاع صورت از ماده‌ی داده‌شده نقش آفرینی می‌کرد.

در اینجا روی سخن ما با کانت و فلسفه‌ی نظری وی و به طور خاص جایگاه شاکله در نظام شناختی اوست. با توجه به نقش و اهمیت خیال در نظام فلسفی وی، در وهله‌ی نخست، به نظر می‌رسد که تبیینی روشن از کارکرد این قوّه ارائه شده باشد؛ در حالی که با مطالعه‌ی آثار کانت نه تنها چنین چیزی را مشاهده نمی‌کنیم بلکه گویا با تذبذب فیلسوف در کارکرد خیال مواجه می‌شویم. معهذا کار کانت بدیع و جسورانه است.

یک وجه جسارت و توانایی وی در پر و بال دادن به خیال، به تفاوت ماهوی رویکرد وی با پیشینیان برمی‌گردد. برای مشائین، امور شناختنی در زمان و زمانیات خلاصه نمی‌شد. لامکان و لازمانی که مولوی از آن سخن می‌گوید: «لامکانی که درو نور خداست/ماضی و مستقبل و حال از کجاست» براستی مختص او نبوده است؛ بلکه فلاسفه نیز سخن از عالم دهر و سرمد به میان می‌آوردند که گویی ما آدمیان می‌توانیم تصوری داشته باشیم بدون مرزهای مکانی و زمانی! ولی کانت حساب خود را با این امور یکسره ساخته است و صراحتاً شناخت ما را مقید به مرزهای مکانی-زمانی می‌داند. و چون امور مکانمند و زمانمند، جزئی‌اند لذا بحث خود در باب رابطه‌ی کلی و جزئی را با اینها و البته عمدتاً با زمان که صورت حس درونی است پیوند می‌زند. و این کار کانت، خارق العاده است چه نتیجه‌ی آن را بپذیریم چه رد کنیم.

شگفتی کار کانت

هراکلیتوس می‌گفت همه چیز در تغییر است؛ و برخلاف وی، افلاطون عالم مُثُل را ثابت می‌دانست. کانت از سویی، عالم مثل را دست کم در عقل نظری رد می‌کند، و از سوی دیگر، نمی‌خواهد شکاکیت هیومی را بپذیرد؛ لذا باید راه چاره‌ای بیابد. در اینجا کانت درست روی همان امر سیال (زمان) انگشت گذاشت و مقولات را از دل زمان بیرون کشید. وی نه تنها مقولات (شاکله‌یافته) را فاقد زمان نمی‌دانست بلکه زمان را در دل آنها می‌دید (هنر کانت) و ابژکتیو شدن آنها را هم از همین گذرگاه می‌دانست! مقوله‌ی شاکله‌یافته یعنی مقوله‌ای که از رهگذر خیال شکل گرفته است و دربردارنده‌ی تعین زمانی خاصی است که این تعیّن مربوط می‌شود به: رشته‌ی زمانی، محتوای زمانی، نظم زمانی و سرانجام به شمولیت زمانی در رابطه با همه‌ی ابژه‌های ممکن. مقوله بدون شاکله‌ی حساسیت تحقّقی ندارد، چرا که طبق تصریح کانت، شاکله‌های حساسیت‌اند که نخست مقولات را تحقّق می‌بخشند. پس مقوله در واقع، ابژه‌ی زمانمند است. غیر از ابژه‌ی زمانمند، ابژه‌ای برای ما متصوّر نیست. جهان نیز مجموع همین ابژه‌هاست. بدین‌سان، وی با ارائه «نظم زمانی-خیالی»، نظریه شناخت خود را استوار کرد.

خیال در ویراست‌های اول و دوم نقد عقل محض

یکی از اختلافهای اساسی دو ویراست نیز بر سر قوّه‌ی ترکیبگر است. هر چند کانت پای خوداندریافت [= ادراکِ خود] را به میان می‌کشد و به ویژه در ویراست دوم، ترکیب را بدان نسبت می‌دهد؛ قوّه‌ی خیال حداقل در دو ساحت از سه ساحت ترکیب مذکور در ویراست اول دخیل است. اما این انتسابِ ترکیب به خوداندریافت یا به فاهمه، و نیز محوریّت دادن بحث استنتاج استعلائی ویراست دوم به خوداندریافت، در اثبات استنتاج توفیق چندانی ندارد. از این‌رو، باز کانت خیال را به میان می‌آورد اما این بار نه با عنوان ترکیب بازتولید، بلکه با عنوان ترکیب ارتسامی.[1] کانت از این ترکیب چنان سخن می‌گوید که در نهایت خواننده سردرگم می‌ماند که بالاخره این ترکیب، عمل فاهمه است یا خیال. می‌توان بهترین نتیجه از گفته‌های وی را همان دانست که در هر دو ویراست به صراحت آمده است که ترکیب از خیال است و وحدت از فاهمه.

با همه‌ی دو دلیهای کانت در نقش ترکیبی خیال در استنتاج استعلائی، نقش ترکیبگری خیال در بحث شاکله‌سازی در ویراست دوم، دست نخورده باقی می‌ماند. علاوه بر این، ذکر «ترکیب ارتسامی» -که بحث از تطبیق مقولات بر متعلقات حواس است و در واقع، مقدمه شاکله‌سازی است- در تتمّه استنتاج استعلائیِ ویراست دوم، می‌تواند نمودار این باشد که استنتاج، بدون توجه به کلیتِ بحث شاکله‌سازی ناتمام است. البته اگر ترکیب ارتسامی، نه صرفاً تتمّه‌ای برای استنتاج استعلائی و نه مقدّمه‌ای صرف برای شاکله‌سازی باشد، بلکه همان شاکله‌سازی باشد، که چنین می‌نماید، در این صورت، نقش قوّه‌ی خیال در قلب نقد عقل محض، دو چندان می‌شود. در این فرض، نه تنها در ویراست دوم، نقش خیال کم نشده است بلکه به مراتب ژرف‌تر و البته فنّی‌تر از ویراست نخست، می‌نماید.

مقولات بدون شاکله‌های خیال بی‌معنایند چرا که اساساً شکل‌گیری آنها از این طریق است لذا ما بدون خیال چگونه به منظور از آنها پی بریم؟ بنابراین، مقولات بدون خیال، ناموجّه و مهمل باقی خواهند ماند. اما باز نباید فراموش کنیم که کانت ترکیب ارتسامی را -که عنوانی برای اعمالی مثل شاکله‌سازی مقولات محض فاهمه و تشکیل اشکال ریاضی است- تحت نفوذ فاهمه می‌داند و از این‌رو، هر گونه تأکید خاص بر خیال، ممکن است مطابق نظر نهایی وی در ویراست دوم نباشد. ولی می‌توان گفت که در هر حال، نقش قوّه‌ی خیال، همانطور که در استنتاج سوبژکتیو به نحو اساسی است، در استنتاج ابژکتیو نیز کاملاً محوری است به نحوی که بدون عملکرد خیال، وجه ابژکتیو استنتاج به ثمر نمی‌رسد.

خیال در نقدهای دوم و سوم

کارکرد قوّه‌ی خیال در نظام استعلائی با پایان نقد اول پایان نمی‌یابد و هر چند، در نقد دوم به تصریح خود کانت، قوه‌ی خیال نقشی محوری ندارد، در نقد سوم خواهیم آموخت که بدون اینکه قوّه‌ی خیال، جزئیّات حسی را به نحو منظم ارائه نماید، فاهمه با انبوه آشفته‌ای مواجه می‌شود که نمی‌تواند آن را در تجربه‌ای منظّم ترکیب کند و از این‌رو، فاهمه ما بدون اصل پیشین قوّه‌ی حکم تأملی، یعنی غایتمندی بدون غایت، از یافتن راه خود در هزارتوی طبیعت ناکام می‌ماند. بدین‌سان، درمی‌یابیم که دو دلیهای کانت در نقد اول در ایفای نقش ترکیب به خیال گویی به پایان می‌رسد و خیال به نحو خلّاق نه تنها در نظریه‌ی زیبایی‌شناسی و هنر، بلکه در عرصه‌ی شناختی کانت ظاهر می‌شود.

سخن واپسین

از همه آنچه ذکر شد، نقش قوّه‌ی خیال در تأسیس نظام شناختی کانت روشن می‌شود. اگر شناخت‌شناسی ما از مفاهیم کلّی تشکیل می‌شود، این مفاهیم چیزی جز مقولات فاهمه نیستند که ما معنای آنها را صرفاً از رهگذر عمل خیال در می‌یابیم. در واقع، مقولات شاکله‌یافته چیزی نیستند جز نتیجه‌ی شاکله‌سازی خیال. اگر چنین است، بنابراین، بدون شاکله‌سازیِ خیال، هرگونه مفهومی بی‌معناست. بدین‌سان است که پای مابعدالطبیعه به لرزه در می‌آید. چرا که در مابعدالطبیعه نه حسی در میان است و نه زمان و مکانی که شاکله‌سازی خیال و صورتگری آن، از مجرای آنها به انجام رسد.

اینکه با گسترش کارکرد خیال، نظام شناختی کانت متزلزل می شود یا نه، محلّ تأمّل است. کانت مدّعای خود را روشن کرده است. کار وی هستی‌شناسی تجربه است. نهایت سخن وی در استنتاج استعلائی در هر دو ویراست این است که چون مقولات برای امکان تجربه ضروری‌اند پس معتبرند. طبعاً راجع به قواعد خیال نیز می‌توان چنین گفت که چون ترکیب خیال برای امکان تجربه ناگزیر است پس موجّه است. بنابراین، در ساحتی که کانت در پی موجّه‌سازی آن است به نظر نمی‌رسد که توسعه خیال آن هم با قید و بندهای کانتی مشکلی برای نظام شناختی به بار آورد. اما مشکل این است که ذهن مرزناپذیر بشر نمی‌تواند به همین بسنده کند. کوششهای فیشته، شلینگ و ... نمودار این واقعیّت‌اند. کانت باب عقل فرارونده‌ی مابعدالطبیعی را مسدود کرد؛ چرا که به تعارضات گرفتار می‌شویم. اما این دفعه خیال به میدان آمد؛ خیالی که از یک سو، ریشه‌ای عمیق در فلسفه‌ی نظام‌مند کانت داشت و از سوی دیگر، ریشه در جنبش رومانتیسم. هر دوی این امور، در خیزش خیال در دوره‌ی جدید مؤثر بوده است. خواه قائل شویم که خود کانت فلسفه‌اش را به سوی رومانتیزه شدن سوق داده است یا نه؛ در هر حال، به لحاظ تاریخی، چه در نزد رومانتیست‌های هم عصر کانت، چه در آثار ایدئالیست‌های بزرگ آلمان همچون فیشته و شلینگ و هگل، تأثیر آراء کانت در باب خیال به سهولت قابل مشاهده است.

عقیل فولادی



[1]. figurative synthesis

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی