اندیشه‌ورزی

مباحث تخصصی و مورد علاقه: فلسفه غرب، دین

اندیشه‌ورزی

مباحث تخصصی و مورد علاقه: فلسفه غرب، دین

شاکله­ سازی قوة خیال یکی از مباحث نقد عقل محض کانت است که اهمّیت آن مورد مناقشة شارحان قرار گرفته است؛ برخی آن را بحثی تصنّعی پنداشته‌­اند و برخی ضروری. سخن نگارنده در این مقال، ضرورت این بحث برای نقد اول کانت است. البته شاکله‌­ها چنانکه کانت می‌­پنداشت، منحصراً زمانی نیستند بلکه «مکان» نیز حداقل در بعضی از شاکله­‌ها دخیل است. کانت به واسطه شاکله­‌ها از سویی، کارکرد «ابژکتیو» مقولات محض فاهمه را در شناخت نظری ما تبیین می­‌کند و بدین‌­وسیله خود را از شک هیومی می­‌رهاند؛ و از سوی دیگر، شناخت سنّتی مابعدالطبیعه را به چالش می­‌کشاند. از نظر وی، نهایت شناخت نظری ما مجموع اعیان زمانی-مکانی از مجرای خیال است و فراروی از این محدوده نارواست.

مطالب بالا چکیده مقاله‌ای به قلم نگارنده این سطور است که در فصلنامه علمی و پژوهشی آینه معرفت (دانشگاه شهید بهشتی)، زمستان 92 شماره 37 منتشر شده (لینک دانلود نسخه Pdf از سایت دانشگاه) و متن کامل آن در ادامه مطلب آمده است.

ضرورت بحث شاکله­‌سازی

واژه «شاکله­‌سازی،» (schematism) ویژه کانت است، اما این ایده کلی که مفاهیم پیشین بایستی اعتبارنامه­‌شان را ارائه کنند یا اینکه به عنوان فاقد مدلول کنار گذاشته شوند، اگر میان همه تجربه­‌گرایان مشترک نباشد بین اکثر آنها مشترک است. هنگامی که هیوم پرسش اساسی­‌اش را مطرح کرد: «آن ایده  از چه انطباعی اخذ می­‌شود؟» مسلم گرفت که ایده­‌ای که ما به ازاء تجربی ندارد، لازم نیست به جدّ گرفته شود. بنابراین، ایده جوهر، «هیولای نامعقول» (unintelligible chimera) (هیوم، 286) بود، زیرا کسانی که آن را بکار می­‌بردند به چیزی در جهان که دقیقاً «جوهر» باشد اشاره نمی­‌کردند، برخلاف کسانی که ایده «آبی» را بکار می­‌برند که به چیزی اشاره می کنند که دقیقاً «آبی» است. همچنانکه لاک گفته بود: هنگامی که ما دقیقاً از خویشتن درباره چیستی «جوهر» -یعنی «تکیه­‌گاه فرضی ولی ناشناخته کیفیاتی که آن کیفیات را موجود می­‌یابیم»- می­‌پرسیم، خودمان را زمزمه­‌کنان می­‌یابیم که آن چیزی است که نمی­‌دانیم چیست (لاک، کتاب2، فصل23، بند2). در مقابل، کانت می‌گوید: مفاهیم پیشین می­‌توانند کاربرد معناداری دا­شته باشند علی رغم اینکه با شهودهایی که بر اساس آنها به کار می­‌روند کاملاً نامتنجانس­اند؛ اما با وجود این، وی به شیوه تجربه­‌گرایانه درست، اصرار می­‌کند که اگر بناست «مفهوم،» معتبر باشد، باید در امری با «مصداق» اشتراک داشته باشد (والش، نقد کانت از مابعدالطبیعه، 67).

کانت پس از بحث «استنتاج استعلائی،» بحث شگفت­‌انگیز شاکله­‌سازی را مطرح می­‌کند که با توجه به اینکه سنخیتی بین «مفاهیم محض فاهمه» و «شهودهای حسی» نیست و این دو کاملاً نامتجانس­اند، تطبیق مقولات بر پدیدارها چگونه صورت می­‌گیرد (کانت، A137/B176)؟ (1) کمپ ­سمیث، نامتجانسی کامل این دو را منکر است و می­‌گوید: «اگر مقوله و شهود حسی واقعاً نامتجانس­اند، هیچ تابعیتی ممکن نیست؛ و اگر آنها واقعاً نامتجانس نیستند، چنین مسأله­‌ای چنانکه کانت بدان اشاره می­‌کند، وجود ندارد» (کمپ ­سمیث، 334). بنابراین، وی می­‌گوید عدم تجانس مذکور توسط کانت، تصنّعی است.

سخن کمپ­‌ سمیث عجیب می­‌نماید؛ چرا که عدم تجانس بین «مفهوم» و «شهود حسی،» روشن است. مثلاً ما از طریق مفهوم علیت، به ضرورت علّی پی می­‌بریم که این ضرورت را بایستی بر مصادیق شهودی اعمال کنیم؛ مصادیقی که فی نفسه، نشانگر مورد خاص خودند که هر کدام صرفاً یک و تنها یک مورد را بیان می‌کنند که حاوی هیچ ضرورت و نیز کلّیتی نیست. بنابراین، آشکار است که در بادی امر سنخیتی بین امر «ضروری» و «کلّی» با آنچه که صرفاً یک مورد جزئی است به نظر نمی‌رسد. از این‌روست که از نظر پیتون،  فصل شاکله­‌سازی، برای درک فلسفه نقدی، ضروری است (پیتون، ج2، 20-21). والش نیز آموزه شاکله­‌سازی را دارای اهمّیتی فوق العاده برای بسط و تکوین تتمّه «تحلیل اصول،» (والش، نقد کانت از مابعدالطبیعه، 66) و پرسشهای کانت در این بخش نقد اول را دارای اهمیتی اساسی در هر نظریه شناخت می‌داند (والش، شاکله‌سازی، 72). گایر نیز می­‌گوید: کانت نگران این است که مقولات، به نحو بدیهی قابل اطلاق بر ابژه­‌های تجربه ما نیستند، زیرا مقولات صرفاً محتوای منطقی دارند - مثلاً مقوله جوهر، صرفاً مقوله چیزی است که ضرورتاً موضوع یک محمول است- درحالی‌که تجربه ما خودش را به نحو بی‌واسطه با اصطلاحات منطقی ارائه نمی­‌کند؛ بلکه خود را در حدود مکانی و زمانی نشان می­‌دهد. بنابراین، در مورد مقولات، مفاهیم ما «متجانس» با ابژه­‌هایمان نیستند، و بایستی واسطه­‌ای یافت شود که آنها را متجانس کند (گایر، کانت، 96). بدین طریق، وی می­‌گوید: وجه نیاز مقولات به شاکله­‌ها صرفاً «محض» بودن آنها نیست، چنانکه چیپمن (چیپمن، 104-106) گفته است؛ و همین‌طور، صرفاً «کلی» بودن آنها نیست، چنانکه بنت (بنت، 148) گفته است؛ بلکه این واقعیت است که آنها با اینکه صرفاً دارای محتوای منطقی­‌ا­ند، بایستی بر ابژه­‌های مکانی-زمانی اطلاق شوند (گایر، کانت، 390).

مسأله کانت در اینجا موضوعی بی­‌سابقه در تاریخ فلسفه نیست، بلکه همان رابطه «کلی» و «جزئی» است که از افلاطون و ارسطو تا فلسفه­‌های جدید همچون کانت و هگل، می‌­توان نشان این رابطه و فرآیند کلی شدن جزئی را، یا حتی جزئی شدن کلی را در کسی مثل اسپینوزا، جستجو کرد. اما پاسخ و نحوه پردازش بحث توسط کانت از شگردهای ویژه اوست. مسأله همان مسأله «وحدت» و «کثرت» افلاطونی است هرچند تقریر آن توسط کانت کاملاً نوین است: چگونه یک قاعده، می­‌تواند کثرات را برای تولید وحدتی -که سخن گفتن از «کثرت تحت وحدت» را ممکن می‌­سازد- متعین کند. مفهوم کانتی، کلی به مثابه قاعده­‌ای برای ترکیب است و نه به مثابه یک جنس یا نوع کلی (پیپین، 289). جنس یا نوع، نه تنها مصداق خود را نمی‌سازند، بلکه از آن انتزاع می­‌شوند؛ ولی ابژه کانتی از رهگذر مقولات ساخته می­‌شود. این قاعده­‌ها فی‌نفسه صرفاً منطقی و محض­‌اند یعنی مشوب به هیچ امر تجربی نیستند، و نیز کلی­‌اند. همه این امور سبب می­‌شوند که عدم تجانس آنها با ابژه­‌ها بیشتر گردد. از این‌رو، نیاز به یک واسطه پیدا می­‌شود که بدان وسیله، طبق مقولات پیشین، حکم صادر کنیم و یک جزئی را ذیل کلی مندرج بدانیم.

با توجه به نکات ذکر شده روشن می­‌شود که چرا کانت بحث شاکله­‌سازی را مطرح می­‌کند؛ این ربطی به این امر ندارد که وی پیشتر بحث «استنتاج استعلائی» مقولات را مطرح کرده است. چرا که آن بحث ناظر به حجیت و اعتبار مقولات است اما مطلبی در آنجا مطرح نمی­‌شود که نحوه تطبیق آنها بر جزئیات را بیان کند (2). در آنجا نهایت سخن کانت این است که اگر می­‌خواهیم تجربه ممکن شود بایستی مقولات را معتبر بدانیم. اما سخن کانت در بحث شاکله­‌سازی این است که با توجه به اعتبار مقولات، نحوة تطبیق این امور کلی بر جزئیات چگونه است؟ ارتباط میان مفاهیم تجربی و مصادیقشان چندان دشوار نیست چرا که آنها از طریق شهود حسی مصادیقشان اکتساب می‌شوند، و از این‌رو، همان تجربه­‌هایی که این مفاهیم را برای ما فراهم می­‌کنند، همچنین فراهم‌­کننده تجربه­‌هایی‌اند که مصادیقشان در آنها تشخیص داده می­‌شوند. اما مالکیت ما بر مفاهیم پیشین، دلیلی برای این روش نیست. چرا باید مفهوم علیت را بر ابژه‌­ای در تجربه­‌مان اعمال کنیم و نه ابژه­‌ای دیگر، و چگونه می­‌توانیم امیدوار باشیم به متمایز کردن موارد رابطه علّی در جهان تجربی از مواردی که در آنها چنین رابطه‌ای نیست؟ (وود، 55) مفاهیم ریاضی محض یا مفاهیم تجربی را می­‌توان به عنوان قاعده­ای برای اطلاق یک نام بر اساس خصوصیات قابل مشاهده، تصور کرد. کانت در مورد شاکله شکل هندسی مثل یک مثلث می­‌گوید: «بجز در اندیشه در هیچ کجا وجود ندارد، و در رابطه با اشکال محض در مکان، به معنای قاعده­‌ای است برای ترکیب قوه خیال»، و شاکله یک مفهوم تجربی «همواره به نحو بی‌واسطه به شاکله قوه خیال به مثابه قاعده‌­ای برای تعیین شهود ما، مطابق با یک مفهوم کلی معین، مربوط می­‌شود» (کانت، A141/B180). گایر در توضیح این عبارات کانت می­‌گوید: فی‌الواقع، در این موارد تمایزی میان شاکله و مفهوم نیست، «رابطه بی­‌واسطه» در واقع، اینهمانی است، زیرا خود مفهوم چیزی نیست مگر قاعده‌­ای برای ساختن یا تشخیص دادن مصادیق مفهوم (گایر، کانت، 97).

بنابراین، چون­که مفاهیم تجربی از طریق انتزاع از شهودهای داده شده، حاصل می­‌شوند، ما نشانه­‌های مشترک را در میان ابژه­‌های مختلفِ داده شده در شهود، درک می­‌کنیم و همین امر بیانگر تجانس مفهوم تجربی و مصداق آن است. پیتون می­‌گوید: نکته اصلی این است که خواه یک مفهوم خاص، تجربی باشد یا محض، همواره شهودی متناظر که ما را برای بکار بردن مفهوم بر ابژه­‌های تجربی حسی فرامی­‌خواند، وجود دارد؛ اما در مورد مقولات، چنین شهود متناظری وجود ندارد، نه تجربی و نه محض. در نتیجه به نظر می­‌رسد که سنخیتی بین مقولات و ابژه­‌های محسوسِ قرار گرفته تحت آنها نیست، به طوری که هیچ یک از شهودهایی که ابژه­‌ها از طریق آنها داده می­‌شود، به هیچ عنوان مطابق با مقولات نیست (پیتون، ج2، 26). در اینجاست که کانت در پی حلقه واسطی است که بتواند نحوة ارتباط کلی و جزئی را میسّر سازد. حلقه­‌ای که از سویی با مقولات مرتبط باشد و از سویی با جزئیات:

«اکنون آشکار است که امری ثالث باید وجود داشته باشد تا از یک سو با مقوله همگنی داشته باشد و از سوی دیگر با پدیدار؛ تا تطبیق مقوله را بر پدیدار ممکن سازد. این تصور واسطه باید محض (بدون هیچ چیز تجربی) باشد، با اینهمه باید از یک سو عقلی (intellectual) باشد و از دیگر سو، حسی. چنین تصوری عبارت است از شاکله استعلایی» (کانت، A138/B177).

این تصور واسطه بایستی محض باشد، زیرا در غیر این صورت، رابطه تجربی خواهد بود؛ و بایستی هم با مقوله و هم با شهود متجانس باشد؛ جهت تجانس با مقوله بایستی عقلی باشد؛ یعنی محصول خودانگیختگی یا ترکیب (که ویژگی عام فاهمه است) باشد؛ و جهت تجانس با شهود، بایستی حسی باشد؛ و با توجه به اینکه هم حسی است و هم محض، پس بایستی با صورت شهود مرتبط باشد. این تصور واسطه، شاکله استعلائی است (پیتون، ج2، 89).

چیستی شاکله

«شاکله صرفاً ترکیب محض است، مطابق با یک قاعده وحدت بر اساس مفاهیم به طور کلی؛ که مقوله بیانگر آن است، و یک محصول استعلائی قوه خیال است، که به تعیین حس درونی عموماً، بر طبق شرطهای صورت حس درونی (زمان)، در رابطه با همه تصورها، -مادام که بنا باشد این تصورها بر طبق وحدت ادراک به خود (apperception)، به نحو پیشین در یک مفهوم با یکدیگر مرتبط شوند- مربوط می­‌گردد» (کانت، A142/B181).

کانت در اینجا شاکله­‌ها را براساس مفاهیم فاهمه بنیان می­‌نهد. وی با این بیان می­‌خواهد ریاست عقل را در نظام معرفتی­‌اش نگه دارد به طوری که خیال در کنش خود آزاد نیست. این امر، فرق اساسی خیال را در اینجا با نقد سوم نشان می­‌دهد که در آنجا خیال در بازی آزاد خود به مفهوم متعینی از فاهمه منتهی نمی­‌شود و لذا حکم تأملی صادر می­‌شود و نه تعینی؛ درحالی‌که در نقد اول خیال تحت مفاهیم متعین فاهمه عمل می­‌کند و لذا حکم آن تعینی است. البته در هر حال، خواه در نقد اول یا سوم، حکم کردن کار فاهمه است.

شاکله به طور کلی، شیوه کار کلی قوه خیال است که برای یک مفهوم، خواه تجربی و خواه محض، صورت خیالی آن تشکیل می­‌شود؛ ولی شاکله استعلائی، به عنوان تصور واسطه میان مقولات محض و شهودهای محض است (کانت، A140/B179). اولی، عام، و دومی، خاص و مخصوص نظام استعلائی کانت و در واقع، طریق اعمال و روش کار مقولات محض فاهمه و نحوه ابژکتیو شدن آنها است. سخن گایر -که پیشتر گذشت- که: در موارد غیر از شاکله­‌های استعلائی، تمایزی میان شاکله و مفهوم نیست چرا که خود مفهوم، قاعده ساخت یا تشخیص مصداق را به ما می­‌دهد، در اینجا نکو می‌نماید.

پیتون قانع­‌کننده­‌ترین تفسیر شاکله استعلائی را این می­‌داند که آن را یک شیوه تلفیق (a way of combination)، یا یک مشخصه تلفیق (a characteristic of combination)، که به وسیله ترکیب استعلائی قوه خیال تولید می­‌شود، بدانیم (پیتون، ج2، 37). وی شاکله به طور کلی و شاکله استعلائی را در اینکه قاعده قوه خیال­‌اند و نه محصول (product) آن مشترک می­‌داند (پیتون، ج2، 36)، بر خلاف صورت خیالی. البته وی می­‌گوید: «من منکر این نیستم که یک قاعده ممکن است به مثابه یک محصول قوه خیال تلقی شود، اگر قوه خیال مطابق با آن قاعده عمل کند؛ اما [در هر حال] این نوع محصولِ متفاوتی از یک تصویر از سویی، و یک تلفیق از سوی دیگر است» (همان، پاورقی). در توضیح سخن این مفسّر کانت باید بگوییم که کانت شاکله را هم به عنوان «شیوه کار (procedure)،» هم به عنوان «قاعده،» هم به عنوان «تصور یک روش،» هم به عنوان «محصول» بیان می‌کند (کانت، A140-1/B179-80). اما آنچه از مباحث کانت در همه این موارد به دست می‌­آید اینست که شاکله، شیوه و روش کار یا شیوه و روش ترکیب است، همچنانکه پیتون گفته است؛ چرا که شاکله مثل رابط قضایا است و از این رو نمی­‌تواند خودش نیز یک محصول باشد، به معنایی که صورت خیالی، «محصول» است، هر چند در هر حال، محصول خیال است به معنای عام کلمه «محصول»؛ بدین بیان که این شیوه یا روش کار، محصول خیال است نه اینکه محصولی باشد که بتوان همچون صورت خیالی بدان نگاه مستقل داشت. قاعده بودن شاکله نیز بایستی به همین معنای روش فهمیده شود. یعنی مراد کانت از شاکله به عنوان «قاعده­‌ای برای تعیین شهود ما مطابق با یک مفهوم کلی معین» (کانت، A141/B180) این است که شاکله، روشی است که طبق آن روش، شهود ما با یک مفهوم هماهنگ می­‌شود.

شاکله مقوله

کانت در بیان شاکله مقوله می‌گوید: «شاکله هر مقوله فقط یک تعیین زمان (determination of time) را در خود می‌گنجاند و بازنمودنی می‌سازد» (کانت، A145/B184). والش می‌گوید: ظاهراً مراد از تعیین یا تعین زمان، شرط یا حالت امور یا شاید ویژگی اشیاء است، که با حدّهای زمانی تشخص‌پذیر است، و حضور آنها به آسانی با ابزار تجربی قابل تشخیص است. از آنجا که زمان این قابلیت ملموس (palpable) را دارد، و نیز وقوع خود آن ادعا می­‌شود که بناست به وسیله قاعده متعین شود، لذا می­‌تواند مفهوم محض را با تجسم تجربی دادن به آن نمایانگری کند، و کاربرد واقعی آن را تسهیل کند. بدون شاکله، ما می­‌توانیم مفهوم محض را داشته باشیم اما نمی­‌دانیم با آن چه کنیم (والش، نقد کانت از مابعدالطبیعه، 68). بیان والش با این بیان درست است که شاکله­‌های استعلائی در بن درک مفهومی تجربی ما از اشیاء قرار دارند نه اینکه قصد کانت از تعین زمانی، ارتباط تجربی یافتن مقولات باشد؛ چرا که شاکله­‌های مقولات محض، اموری پیشین­‌اند و صرفاً با کثرات محض پیشین حساسیت مرتبط می­‌شوند نه اینکه اموری تجربی باشند.

گفتیم که شاکله، شیوه و روش کار یا شیوه و روش ترکیب است. اما کانت سخنی ظاهراً مغایر با این نیز دارد:

«شاکله در واقع فقط عبارت است از پدیدار یک ابژه، یا مفهوم حسی یک ابژه، در هماهنگی با مقوله (تعداد، کمیت پدیدارهاست؛ احساس، واقعیت پدیدارها؛ ثبات و دوام اشیاء، جوهر پدیدارها؛ -- ابدیت، ضرورت پدیدارها؛ و غیره)» (کانت، A146/B186).

چنانکه والش می­‌گوید، دلالت ضمنی عبارت مذکور این است که خود شاکله، یک مفهوم است، مفهومی که در واقع می­‌تواند جایگزین مقوله محض شود یا حداقل می‌­تواند به مثابه تجسم آن یا تجسمِ بخشی از آن تلقی شود. وی در ادامه می­‌گوید: خواه ما شاکله را بدین طریق تفسیر کنیم یا نه، کانت بایستی نشان دهد که شاکله یک رابطه درونی دارد با مقوله­‌ای که شاکله بدان مربوط می­‌شود؛ آن نمی­‌تواند صرفاً یک واقعیت حیوانی و فاقد شعور باشد، که مثلاً توالی تغییرناپذیر، شاکله مقدم و تالی باشد؛ بقای امر واقعی در زمان، شاکله التصاق و قوام ذاتی (Inherence and Subsistence) باشد؛ و غیره. اما به عقیده والش، کانت کمتر می­‌کوشد یا اصلاً سعی نمی­‌کند اثبات نماید که چگونه این ارتباط جور می­‌شود و متأسفانه وی غالباً عملاً مقوله محض را فراموش می­‌کند و به آن چیزی می­‌پردازد که شارحان، «مقوله شاکله‌یافته (schematised category)» می‌نامند، واژه­‌ای که در خود کانت یافت نمی­‌شود بجز آنچه به نظر می­‌رسد دلالت می کند بر مقوله­‌ای که براساس شاکله فهمیده شده است (والش، نقد کانت از مابعدالطبیعه، 69).

آیا سخن والش درست است؟ در پاسخ باید گفت: کانت دو معنای مقوله را از هم تفکیک می­‌کند: 1) معنای منطقی مقوله یا همان مقوله محض است؛ 2) معنای کاربردی مقوله یا همان مقوله شاکله‌یافته. البته می­‌دانیم که همچنانکه والش می­‌گوید، نص عبارت «مقوله شاکله­‌یافته» از خود کانت نیست، اما در کانت عباراتی است که رساننده چنین معنایی است. ظاهراً در عبارت مذکور از A146/B186 نیز مقصود از شاکله، مقوله شاکله‌یافته است و نه شاکله استعلائی؛ چرا که حصول مفهوم ابژه بدون مساعدت فاهمه و «ادراک به خود،» ناممکن است و از این‌رو، مراد از واژه «مقوله» بکار رفته در عبارت «در هماهنگی با مقوله،» مقوله محض است. مثلاً حصول پدیدار یک ابژه در هماهنگی با مقوله محض، هنگامی به دست می­آید که ما «مقوله شاکله­‌یافته» داشته باشیم. کانت مقوله محض را فراموش نمی­‌کند بلکه آن را صرفاً دارای معنای منطقی می­‌داند که صورت محض است. و اتفاقاً همین کاربرد محض و بی­توجه به شاکله استعلائی است که باعث سنت مابعدالطبیعه شده است. بنابراین، سخن والش موجّه به نظر نمی‌رسد. مفاهیم محض فاهمه بدون ارتباط با شاکله­‌ها نه تنها رابطه­‌ای با ابژه ندارند بلکه اساساً فاقد معنا نیز هستند (کانت، A146/B185). از این‌روست که کانت سلف پوزیتویستها می­‌شود چرا که مفاهیم مابعدالطبیعی، شاکله­‌ای ندارند و از این رو، بی­‌معنی­‌اند. البته چنانکه گفتیم، مفاهیم محض فاهمه می­‌توانند معنایی صرفاً منطقی داشته باشند که به وحدت محض تصورات مربوط می‌­شود، اما فعلیت یافتن مقولات صرفاً به مثابه شاکله‌ها است. مثلاً مقوله جوهر از مفهوم صرفاً منطقی یک موضوع قضیه -که مفهوم چیزی است که همیشه محمول است و هرگز محمول نیست- متفاوت است و چنین مفهومی صرفاً به مثابه امر متقرّر در زمان، معنای خاصی برای ما دارد (کمپ ­سمیث، 195). جوهر با حذف تعین حسی تقرّر، صرفاً چیزی است که می­‌تواند به مثابه موضوع، اندیشیده شود، موضوعی که نمی­‌تواند محمول شود. اما به مفاهیم محض فاهمه در این حالت، هیچ‌گونه ابژه و در نتیجه هیچ­‌گونه معنایی داده نمی­‌شود تا بتوانند یک مفهوم را از ابژه عرضه دارند (کانت، A147/B186). در واقع، مقوله بودن مقوله به این است که مقوله شاکله­‌یافته باشد و نه مفهوم محض فاهمه.

«مقوله، وحدت ضروری آگاهی در ترکیب (composition) کثرت تصورات (شهود) است، تا جایی که مفهوم یک ابژه به طور کلی را ممکن می­سازد (در تمایز با وحدت صرفاً سوبژکتیو آگاهی از دریافتهای حسی)» (کانت، یادداشتها و قطعات، 309).

مقوله شاکله­‌یافته مقوله­‌ای است که از رهگذر خیال شکل‌ گرفته و دربردارنده تعین زمانی خاصی است که این تعین مربوط می­‌شود به: رشته زمانی، محتوای زمانی، نظم زمانی و سرانجام به شمولیت زمانی در رابطه با همه ابژه­‌های ممکن (کانت، A145/B184-5). مقوله بدون شاکله حساسیت تحقّقی ندارد، چرا که طبق تصریح کانت، شاکله­‌های حساسیت‌اند که نخست مقولات را تحقّق می­‌بخشند (realisieren/realize) (کانت، A146/B185). بدین طریق، مقوله، ابژه زمانمند می‌شود (3). غیر از ابژه زمانمند، ابژه­‌ای برای ما متصور نیست. جهان مجموع همین ابژه­‌هاست. از این رو، شناخت ما از مجرای شاکله­‌های خیال شکل می­‌گیرد و با مقولات، متعین می­‌شود. از این روست که فیشته می­‌گوید: «فاهمه را می­‌توان به عنوان خیال تثبیت شده به وسیله عقل توصیف کرد، یا عقلی که به وسیله خیال به ابژه‌­ها مجهز شده است» (فیشته، 207).

چنانکه می­‌دانیم، کانت قائل به دو نوع ترکیب است: ترکیب ارتسامی (figürliche Synthesis/ figurative synthesis) (عمل خیال) و ترکیب عقلی (عمل فاهمه). ترکیب عقلی صرف، واقعیت ابژکتیو را به ما نمی­‌دهد؛ چرا که مقولات فاهمه بدون مساعدت خیال صرفاً صور محض اندیشه­‌اند که اگر بخواهند معنا و مفهومی داشته باشند بایستی از طریق ترکیب ارتسامی خیال با حساسیت ما مرتبط شوند. مقولات فاهمه بدون خیال، صرفاً امور منطقی­‌اند ولی به وسیله ترکیب ارتسامی خیال است که «مقوله شاکله­‌یافته» می­‌شوند و اعتبار «ابژکتیو» می­‌یابند، چرا که بدین طریق مفهوم ابژه حاصل می‌شود. از این‌رهگذر، کارکرد فوق العاده شاکله‌­های خیال برای شناخت ما روشن می­‌شود: ابژکتیوسازی شناخت. با روشن شدن اعتبار ابژکتیو مقولات، پاسخ کانت به هیوم نیز روشن می‌شود. از نظر کانت، مسأله هیوم، درستی مفهوم علّت در طبیعت نبود، و شک هیوم در این امر نبوده است:

«مسأله این بود که آیا عقل آن را مقدم بر هرگونه تجربه­‌ای تعقّل کرده و آیا [این مفهوم] بدین‌وجه دارای حقیقتی ذاتی و مستقل از هر نوع تجربه است و بالنتیجه قلمرو استفاده از آن نه منحصر به موارد تجربی بلکه وسیع‌تر و گسترده­‌تر است یا نه؟ این بود مطلبی که هیوم طالب توضیحی درباره آن بود. او فقط از اصل و منشأ این مفهوم سؤال می­‌کرد و درباره اجتناب­‌ناپذیر بودن استفاده از آن بحثی نداشت، و این سؤالی است که اگر پاسخ آن معلوم شود، شرایط استفاده از آن مفهوم و همچنین قلمرو اعتبار آن خودبه‌خود دانسته خواهد شد» (کانت، تمهیدات، 88-87).

کانت با ذکر نحوه ارتباط مفاهیم محض با حسّاسیت و اینکه چگونه کاربرد این مفاهیم به نحو پیشین توجیه می‌شود، اعتبار آنها را نشان می‌دهد و بدین طریق، خود را از شکّاکیت وی رهایافته می‌داند. بیان کامل کانت در ردّ هیوم، در بحث تشابه دوم تجربه می‌آید که در آنجا می‌آموزیم که اساساً پیوستگی تجربه بر اساس سه تشابه است و بدون آنها وحدت تجربه ناممکن خواهد بود. بنابراین، علّیت نیز که از رهگذر شاکله و مقوله شکل گرفته است، قانون ضروری فاهمه ماست که بر پدیدارها تحمیل می‌شود و محدوده کاربرد آن نیز در حیطه همین امور زمانی-مکانی است که ما توان شاکله‌سازی آنها را داریم.

بنابراین، شاکله‌سازی، این «هنر نهفته در ژرفنای روح آدمی» (کانت، A141/B180) که شناخت آن دشوار می‌نماید، باعث نظام‌یافتگی زمانی شناخت ما و «ابژکتیو» شدن معرفت پیشین ما می‌شود؛ به نحوی که بدون این عمل خیال، حصول شناخت معتبر برای ما ناممکن است؛ و همین نیز باعث توانایی کانت در پاسخ به شک هیومی می‌شود.

کاربرد ناروای مقولات

آنچه تاکنون گفته شد راجع به کارکرد مثبت شاکله یعنی حصول شناخت از ابژه‌های حسی بود. اما شاکله علاوه بر این کارکرد مثبت، کاربردی منفی نیز دارد. اگر زمان صورت حس درونی است که به واسطه آن شاکله‌سازی انجام می‌گیرد، بنابراین، بدون زمان امکان بکارگیری مقولات نیست و لذا شناخت فرازمانی برای ما انسانها ناممکن است و لذا بحث شاکله‌سازی دلیلی بر مقیدشدن مقولات به تجربه می‌شود.

«اصول عقل محض نمی‌توانند در رابطه با مفاهیم تجربی، مقوّم شناخت ما باشند، چرا که امکان اعطای شاکله متناظر حسّاسیت به اصول عقل محض میسّر نیست، و بنابراین، آنها هرگز به طور ملموس، ابژه‌ای نخواهند داشت» (کانت، A664/B692).

«چون مقولات فقط در رابطه با وحدت شهودها در مکان و زمان معنا دارند، بنابراین دقیقاً این وحدت را همچنین فقط به سبب ذهنی بودن (ideality) محض مکان و زمان، از طریق مفاهیم عام همبستگی (combination) به نحو پیشین می‌توانند تعیین‌کنند. آنجا که این وحدت زمانی را نتوان یافت، یعنی در نتیجه در مورد ذات معقول، کل کاربرد و حتی کل معنای مقولات به کلی از میان خواهد رفت» (کانت، B308).

وجه از بین رفتن معنای مقولات بدون شاکله‌ها در این است که ساختار ذهنی ما چنین است که مقولات ما از طریق چنین شاکله‌هایی شکل گرفته‌اند و از این رو، معناداری آنها نیز از این مجرا است. حال اگر این شرط حساسیت برداشته شود، «انسان دیگر از راه هیچ نمونه‌ای نمی‌تواند درک کند که تحت این مفاهیم، واقعاً چه شیئی منظور است» (کانت، A241/B300) (4).

مکان، زمان، شاکله

از همه آنچه کانت در بحث شاکله‌سازی در تبیین ماهیت شاکله بیان می‌کند می‌توان گفت که شاکله، «یک ترکیب محض به وسیله متعین کردن زمان است». پرسش پیش‌آمده در اینجا این است که: چرا کانت شاکله‌ها را تعین «زمانی» می‌داند و نه «مکانی». وجه این امر، اینست که زمان به مثابه صورت حس درونی، صورت همه تصورات است، خواه تصورات حس درونی و خواه تصورات حس برونی (البته تصورات حس درونی به نحو بی‌واسطه ولی تصورات حس برونی به نحو باواسطه)؛ در حالی که از نظر کانت، مکان صرفاً صورت بعضی از تصورات است. لذا اگر شاکله‌های مقولات، مکانی باشند، آنها صرفاً بر بعضی از تصورات ما اطلاق می‌شوند و نه همه آنها. اما مفسّران کانت ایراداتی را بر این تلقّی کانت وارد دانسته‌اند که در ادامه به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

گایر می‌گوید: اگر بخواهیم از دلیل مذکور کانت استنتاج کنیم که شاکله‌های مکانی برای هیچ یک از مقولات وجود ندارد، نیازمند فرض دیگری هستیم که: هر یک از مقولات بایستی بتواند بر همه تجربه‌های ما اطلاق شود، که کانت به صراحت اظهار نمی‌کند. علاوه بر این سه ایراد دیگر نیز بر مدعای کانت وارد است. نخست اینکه وی ادعا می‌کند که «شاکله محض کمّیت... به مثابه یک مفهوم فاهمه، عدد است، که تصوری است که افزایش متوالی یک واحد (متجانس) را به دیگری جمع‌بندی می‌کند [دکتر ادیب سلطانی: «در خود متبلور می‌سازد»]» (کانت، A142/B182). اما برای مفهوم عدد بی‌تفاوت است که واحدهایی که در هر شمارش خاص افزوده می‌شوند، خودشان واحدهای مکان، واحدهای زمان، یا واحدهای چیزی کاملاً دیگر باشند؛ و این واقعیت که ممکن است انجام عمل افزایش واحدها به یکدیگر توسط ما ممکن است زمانبر باشد ظاهراً با مفهوم انتزاعی شمارش بی‌ارتباط است. دوم، حداقل در مواردی شرائط ضروری برای اطلاق مقولات محض بر تجربه به نظر می‌رسد نه تنها شامل روابط زمانی‌اند بلکه روابط مکانی را نیز شامل‌اند: مثلاً اگر تحلیل هیوم را درباره مفهوم علّیت بپذیریم (هرچند نقدش در باب ضرورت آن را نپذیریم)، علّت و معلول نه تنها متوالی (رابطه زمانی) هستند بلکه مجاور (رابطه مکانی) نیز هستند، در حالی که بر اساس تبیین خود کانت، شرط اعمال مقوله محض مشارکت (community)، تعامل میان ابژه‌های همزمان (رابطه زمانی) موجود، در جایگاه‌های متفاوت (رابطه مکانی) است. و سرانجام، خود کانت به صراحت استدلال می‌کند که خود روابط زمانی معین صرفاً از طریق روابط مکانی متصور می­‌شوند. وی چندین‌بار اظهار می‌کند که قطعه زمان صرفاً به وسیله خط ترسیم شده در مکان متصور می‌شود (کانت، B156, B290) (5). بخاطر همه ادله مذکور، به نظر می‌رسد گویی کانت لازم بود ذکر می‌کرد که شاکله‌های استعلائی، ساختارهای زمانی و/یا مکانی معینی‌اند که مقولات محض از طریق آنها می‌توانند بر تجربه اطلاق شوند (گایر، کانت، 98-99).

پیتون نیز می‌گوید: کانت با تلاش برای مقیدکردن شاکله‌ها به صورت زمان، در سرتاسر بحث دست و پای خود را بسته است. وی ادامه می‌دهد که اگر بناست آموزه قانع‌کننده‌ای طرح کنیم، بایستی با مکان و زمان (یا شاید مکان-زمان) کار کنیم، و واضح است که ذهن خود کانت پیوسته در این جهت فعالیت می‌کرد: مکان حتی در ویراست نخست نیز به طور کامل نادیده گرفته نمی‌شود، و در ویراست دوم، بسیار بارزتر می‌شود. چنین توسعه‌ای در دیدگاه کانت باعث مشکلات جدیدی می‌شود؛ زیرا می‌تواند ما را وسوسه کند که خود ذهن را به مثابه مکانی تلقی کنیم (6)، و این امر نتایجی دارد که کانت حدّاقلّ مهیای پذیرفتن آنها نیست (پیتون، 78).

مکریل نیز می‌­گوید: «این واقعیت که کانت در استنتاج جدید و ابطال ایده­‌آلیسم از ویراست دوم، مکان را شرط تعین زمان می‌­سازد، برای امکان مرتبط کردن این شاکله‌­های زمانی و مکانی قابل توجه است. حس درونی ممکن است شامل­تر از حس بیرونی باشد زیرا می­‌تواند همه محتویات حس بیرونی را دربربگیرد، لیکن تعیناتش را از رابطه­‌اش با ابژه­‌های حس بیرونی اخذ می­‌کند. حتی مفهوم توالی، که در ویراست نخست، یک مفهوم زمانی اولیه به نظر رسید، در ویراست دوم، جداناپذیر از مکان از کار در می‌آید. کانت می­‌نویسد: «حرکت، به مثابه عمل سوژه (نه به عنوان تعین یک ابژه)، و بنابراین، ترکیب کثرات در مکان، نخست مفهوم توالی را تولید می­‌کند» (کانت، B154-5). توالی به عنوان ویژگی حس درونی باید از حرکت قوه خیال که مکان-زمان را پدید می­‌آورد اخذ شود. به علاوه، هرگونه تعین حس درونی، چیزی ثابت را در حس بیرونی پیش­فرض می­‌گیرد» (مکریل، 2-31). البته مکریل در ادامه می­‌گوید: اشتباه است که از اینها نتیجه بگیریم که در ویراست دوم، زمان بر مکان مبتنی ­می‌شود، بلکه نهایتاً می‌توان گفت: رابطه این دو به نحو متقابل است.

بجز آنچه مفسّران مذکور گفته‌اند، می‌توان با توجه به «اصول فاهمه محض،» دلیل قاطع‌تری در دخل مکان در شاکله استعلائی، ذکر کرد. بحث را با توضیح این دلیل پی می‌گیریم.

اصول فاهمه محض و مکانمندی شاکله‌ها

کانت دومین فصل از کتاب «تحلیل اصول» در نقد اول را بحث از «اصول فاهمه محض» قرار می‌دهد. چنانکه وی می‌گوید، این فصل به احکام ترکیبی پیشینی می‌پردازد که تحت شاکله‌ها از مفاهیم محض فاهمه مشتق می‌شوند و بنیاد پیشین همه شناختهای دیگر را تشکیل می‌دهند (کانت، A136/B175). برای طرح این استدلال، ابتدا رابطه این اصول با شاکله‌ها را بیان می‌­نماییم، سپس نقش مکان در اصول را بررسی می‌کنیم و آنگاه نتیجه استدلال را در مورد شاکله‌ها بیان می‌کنیم.

در توضیح اصول فاهمه محض باید بگوییم که با توجه به تفکیک مذکور میان مقولات محض و مقولات شاکله‌یافته، این اصول از مقولات محض منطقی استنتاج نمی‌شوند بلکه از مقولات شاکله‌یافته مشتق می‌شوند. علاوه بر ماهیت خود این اصول، ادله دیگری نیز از تصریحات خود کانت بر این امر قابل ذکر است.

دلیل نخست بر استنتاج اصول از مقولات شاکله‌یافته، عبارت مذکور از A136/B175 است که اصول را به عنوان مشتق از مفاهیم محض فاهمه اما تحت «شاکله‌ها» بیان می‌کند. دلیل دوم، این است که کانت در توضیح این اصول آنها را حاصل بررسی «نسبت مقولات به حسّاسیت» و رابطه مقولات با تجربه ممکن بیان می­‌کند (کانت، A148/B187). اما می‌­دانیم که نسبت مقولات به حسّاسیت و نیز رابطه آنها با تجربه ممکن، از طریق شاکله‌­ها بیان می‌­شود. دلیل سوم اینکه کانت اصول را «قواعد کاربرد ابژکتیو مقولات» (کانت، A161/B200) می­‌داند؛ و پیشتر گفته‌شد که شاکله‌ها نیز در پی ابژکتیوسازی شناختند. سخن آخر اینکه:

«اصول فاهمه محض، چه به نحو پیشین قوام‌بخش باشند (مانند اصول ریاضی)، و چه صرفاً نظام‌بخش باشند (مانند اصول پویا)، چیزی در برندارند مگر فقط شاکله محض برای تجربه ممکن» (کانت، A236/B296).

بدین طریق روشن می‌­شود که جدول «اصول فاهمه محض،» مستخرج از «مقولات شاکله‌­یافته» است. حال با توجه به اینکه از نظر کانت، مقولات شاکله‌­یافته، اموری زمانی­‌اند و نه مکانی، لذا مقولات مستخرج از آنها نیز قاعدتاً نبایستی چیزی بیش از آنها را بیان نمایند. عبارت اخیر منقول از A236/B296 کاملاً رسا می­‌گوید که اصول منحصراً شامل شاکله محض‌­اند و نه بیشتر. این در حالی است که ما در تبیین کانت از این «اصول» مشاهده می­‌کنیم که وی «مکان» را دخیل می‌­داند. در ادامه به ذکر موارد دخل «مکان» در تبیین کانت از «اصول» می‌­پردازیم.

کانت در ذیل «اصول متعارف شهود»، نه تنها از امتداد زمانی بلکه از امتداد مکانی نیز سخن می­‌گوید. علاوه بر ویراست اول (کانت، A163-6)، در افزوده‌­ای که در ویراست دوم (کانت، B202-6) در ابتدای ذیل این اصل دارد، از هر دو صورت شهودی ما یعنی مکان و زمان بحث می­‌کند. وی در «تمهیدات» نیز می­‌گوید: «پدیدارها، به عنوان شهودهای صرف (mere)، که بخشی از مکان و زمان را اشغال می­‌کنند، تابع مفهوم کمّیت­‌اند» (کانت، تمهیدات (ترجمه انگلیسی)، 62). بنابراین، کمّیت ممتد بودن شهودها در این اصل، صرفاً با توجه به امتداد زمانی نیست، بلکه امتداد «مکانی» نیز پا به پای آن مطرح است.

در مورد «پیش­‌نگرشهای دریافت حسی» نیز درجه واقعیت چنان است که می­‌تواند از طریق مرحله‌های بی­‌پایان تا هیچ (خلأ) کاهش یابد، لذا باید درجه‌­های گوناگون بی­‌پایان وجود داشته باشند که مکان و زمان می­‌بایستی با آنها پر شوند (کانت، A172-3/B214). بنابراین، درجه داشتن احساسهای ما همان اندازه به زمان مربوط است که به مکان.

اصل عمومی «تشابهات تجربه» در ویراست اول چنین است: «همه پدیدارها به لحاظ وجودشان، به نحو پیشین تابع قاعده‌­های تعیین نسبتشان با یکدیگر، در زمان واحدند» (کانت، A177). اما در ویراست دوم، این اصل چنین بیان می­‌شود: «تجربه فقط بوسیله تصور ارتباط ضروری دریافتهای حسی، ممکن است» (کانت، B218). چنانکه مشاهده می­‌کنیم، کانت قید «زمان» را از عبارت ویراست دوم، حذف می­‌کند. به علاوه، در تشابه سوم نیز میان دو ویراست، تفاوت است. در ویراست اول، چنین می­‌خوانیم: «همه جوهرها، مادام که همزمان وجود داشته باشند، در مشارکت (community) تام (یعنی تعامل (interaction) میان یکدیگر) قرار دارند» (کانت، A211). اما در ویراست دوم، چنین آمده است: «همه جوهرها، مادام که بتوانند همزمان در مکان حساً درک شوند، در تعامل تام قرار دارند» (کانت، B256). همچنانکه مشاهده می‌­شود، قید «در مکان» در ویراست دوم، افزوده شده است. کانت تصریح می­‌کند که: «ممکن نیست که واقعیت ابژکتیو این مفهوم [یعنی مقوله مشارکت] بدون شهود، -و البته شهود بیرونی در مکان،- ملاحظه شود» (کانت، B292).

بنابراین، «مکان» اگر هم در تبیین همه اصول فاهمه محض دخیل نباشد، قطعاً در بعضی از آنها دخیل است و از آنجا که این اصول، بجز شاکله محض، حاوی چیزی دیگر نیستند، لذا مکان بایستی در شاکله­‌های متناظر با آنها نیز دخیل باشد و گرنه مکان از کجا می‌­توانست به اصول داخل شود؟ بر همه اینها بایستی بیافزاییم که اساساً اگر هم مکان در روند شاکله­‌سازی دخیل نباشد، علی‌ای‌ّحال، کاربرد شاکله­‌ها و مقولات نیازمند ابژه‌­های مکانمند است. مکانمندی ابژه‌­های پدیدارها شرط نهایی برای اعتبار ابژکتیو مقولات است، حتی اگر در شاکله­‌سازی بالفعل آنها متصور نشود (گایر، کانت و ادعاهای شناخت، 168).

«برای آنکه واقعیت ابژکتیو اشیاء را ثابت کنیم، نه صرفاً به شهودها، بلکه حتی همواره به شهودهای بیرونی نیازمندیم» (کانت، B291).

نتیجه

با توجه به مطالب مذکور می‌توان گفت که شاکله­‌سازی خیال، مقوم شناخت کانتی از عالم است. توانایی «ابژکتیوسازی» شاکله‌­ها، راه کانت را برای طرد شکاکیت هیوم باز نمود. کانت با مقید کردن محتوای شاکله‌ها به روابط زمانی و متعاقباً اثبات اینکه کاربرد آنها نیازمند شناخت روابط «مکانی» نیز هست، راه را برای ابطال نهایی شکاکیت، یا آنچه وی ایده‌­آلیسم ظنی (problematic idealism) می‌نامد، باز می‌کند (گایر، کانت و ادعاهای شناخت، 168). به علاوه، شاکله‌سازی خیال، به ما می‌آموزاند که از منظر کانت، مابعدالطبیعه سنتی، خلاف­‌آمدِ عادتِ شناختی انسان است؛ چرا که بدون دلیلی موجّه، مقولاتی را که از رهگذر شاکله‌­ها محقّق شده‌اند در اموری بکار می‌گیرد که نه زمانمندند و نه مکانمند.

با توجه به چنین اهمیت و کارکردی برای خیال در حصول شناخت، طرد شکاکیت، نقش آن در نفی بکارگیری ایده‌های مابعدالطبیعی به نحو قوام‌بخش و نیز نقش محوری خیال در نقد سوم کانت، می‌توان از منظری دیگر نیز بدین امر نگریست و آن برجستگی خیال در دوره جدید و به دست بزرگ‌فیلسوف عصر روشنگری است که این مقال را مجال تفصیل آن نیست.

توضیحات

(1)    ارجاع به نقد عقل محض کانت، طبق آدرس مرسوم جهانی به صفحات ویراست اول (A) و دوم (B) این کتاب است.

(2)    البته بحث «ترکیب ارتسامی [figurative synthesis]» در ویراست دوم نیز راجع به تطبیق مقولات بر ابژ­ه‌­های حواس است اما آن بحث به نحو عام است. در حالی که بحث شاکله‌­سازی، تطبیق به نحو خاص است یعنی چگونه تک­‌تک مقولات از طریق زمان با ابژه خاصشان مرتبط می‌­شوند و حکم صادر می­‌گردد.

(3)    «من از طریق مقوله، یک ابژه به نحو عام را تصور می­‌کنم» (کانت، یادداشتها و قطعات، 309).

(4)    البته معناداری در فلسفه کانت صرفاً از رهگذر مقولات و شاکله­‌ها حاصل نمی­‌شود. مثلاً والای کانتی در نقد سوم، چیزی است که قوه خیال به هیچ عنوان نمی­‌تواند آن را تحت تعین زمانی یا مکانی قرار دهد و از این رو، اگر چه در مورد آن حکم صادر می­‌کنیم ولی این حکم شناختی نیست بلکه صرفاً بیانگر بازی آزاد خیال با عقل و صدور حکم تأمّلی است. بنابراین، معناداری در کانت، اعم از معانی شناختی حاصل از تعامل حسّاسیت، شاکله‌­ها و مقولات است؛ هر چند در غیر این مورد، حکم ما حکم شناخت در ساحت نظری نخواهد بود. به طور کلی، خواه ایده‌­های عقل نظری که دارای کاربرد نظام­بخش به شناخت­‌اند، خواه نقد دوم که نظام اخلاقی ما را بنا می­‌کند، و خواه نقد سوم، که نگرش زیباشناسانه و غایت‌­شناسانه را به زندگی ما عرضه می­‌دارد، همه اینها اقسام دیگری از معناداری در فلسفه کانت­‌اند که از رهگذر شاکله­‌های استعلائی شکل نمی­‌گیرند. البته مقصود این نیست که خیال در اینها نقش ندارد -چه اینکه خیال قوه بنیادین در نقد سوم است- بلکه صرفاً منظور این است که در نظام استعلائی کانت، شاکله­‌های استعلائی تنها مجرای معنایابی امور برای ما نیستند. به علاوه، از نظر کانت، ارزش زندگی نیز در ساحت شناخت نظری عقل نیست بلکه این ارزش «عبارت است از آنچه انجام می‌دهیم نه صرفاً آنچه از آن لذت می­‌بریم، با وجود این، در آن صورت، [یعنی در صورتی که معیار ارزش زندگی، لذت و غایت طبیعی مجموع همه تمایلات ما یعنی خوشبختی باشد] ما همواره صرفاً وسیله‌­ای هستیم برای یک غایت نهایی نامعین. بنابراین، چیزی جز ارزشی که خودمان به زندگی خود می‌بخشیم باقی نمی‌ماند، آن هم نه فقط از طریق عمل بلکه همچنین در عمل غایت­مندانه، به نحوی چنان مستقل از طبیعت که حتی وجود طبیعت نیز فقط به این شرط می‌تواند غایت باشد» (کانت، نقد قوة حکم، 262).

(5)    مکریل نیز از بیان کانت درباره ترسیم خط مستقیم «که باید تصور مجازی زمان در خارج باشد» (کانت، B154) استفاده می­‌کند که: کانت با این عمل، یک بُعد مکانی را درون صورت زمانی حس درونی می‌­آورد (مکریل، 31).

(6)    این سخن پیتون پذیرفتنی نیست چرا که تصور خیالی از مکان ربطی به این ندارد که ذهن را مکانی بدانیم؛ بلکه صرفاً بحث بر سر این است که تصور خیالی، تصوری مکانی است همچنانکه زمانی است. به علاوه اگر ایراد پیتون در اینجا وارد باشد، در بحث شاکله‌های شکل­های هندسی محض -یا ترکیب ارتسامی شکل­های هندسی- نیز همین اشکال پیتون باید وارد باشد که در آن صورت مشکلات بیشتری پیش خواهد آمد.

منابع

کانت، ایمانوئل، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمس­‌الدین ادیب­‌سلطانی، تهران: امیرکبیر، 1362.

____، تمهیدات، ترجمه غلامعلی حداد عادل، تهران: مرکز نشر دانشگاهی،1370.

____، نقد قوه حکم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران: نشر نی،1381.

Bennett, Jonathan, Kant’s Analytic, Cambridge: Cambridge University Press, 1966.

Chipman, Lauchlan, “Kant’s Categories and their Schematism,” Kant-Studien 63 (1972): 36–50, reprinted in Ralph C.S. Walker (ed.), Kant on Pure Reason (Oxford: Oxford University Press, 1982).

Fichte, J. G., The Science of Knowledge, Edited and translated by Peter Heath and John Lachs, Cambridge: Cambridge University Press, 1991.

Guyer, Paul, Kant, New York: Routledge, 2006.

_____, Kant and the Claims of Knowledge, Cambridge: Cambridge University Press, 1987.

Hume, David, ‘A Treatise of Human Nature,’ in the Philosophical Works of David Hume, Volume I, Edinburgh, 1826.

Kant, Immanuel, Critique of Judgement, translated by James Creed Meredith, Revised, edited, and introduced by Nicholas Walker, Oxford: Oxford University Press, 2007.

_____, Critique of Pure Reason, translated by Paul Guyer and Allen W. Wood, Cambridge: Cambridge University Press, 2000.

_____, Notes and Fragments, Edited by Paul Guyer, translated by Curtis Bowman, Paul Guyer, Frederick Rauscher, Cambridge: Cambridge University Press, 2005.

_____, Prolegomena to Any Future Metaphysics…, translated and edited by Gary Hatfield, Cambridge: Cambridge University Press, 1997.

Kemp Smith, Norman, A Commentary to Kant’s "Critique of Pure Reason," London: Palgrave Macmillan, 1918.

Locke, John, An Essay concerning Human Understanding, in ‘vol 1 of The Works of John Locke in Nine Volumes, London: Rivington, (12th ed.)’ 1824.

Makkreel, Rudolf, A., Imagination and Interpretation in Kant, Chicago and London: The University of Chicago Press, 1990.

Paton, H. J., Kant’s Metaphysic of Experience, V: 2, London: Unwin Brothers, 1936.

Pippin, Robert B., ‘The Schematism and Empirical Concepts’ in Immanuel Kant: Critical Assessments, V: II, edited by Ruth F. Chadwick and Clive Cazeaux, London: Routledge, 1992.

Walsh, W.H., Kant’s Criticism of Metaphysics, Edinburgh University Press, 1997.

_____, Schematism, in ‘Kant a collection of Critical Essays,’ ed. Robert Paul Wolf, Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1968.

Wood, Allen W., Kant, Blackwell Publishing, 2005.



نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی